مادر بزرگ و مشکل ویچت !!!
نیمههای شب بود که متوجه شدم یه نفر ظاهراً با کف دست محکم داره میکوبه به درِ اتاقم.گفتم: کیه؟ جوابی رو نشنیدم. در زدن همچنان ادامه داشت. ولوم صدامو بردم بالاتر و داد زدم: کیه؟ مادربزرگ گفت: واکن ننه، منم ! در رو باز کردم با عجله اومد تو.
گفت: ننه، ویچتم قطعه دارم دیوونه میشم! وارد نیستی درستش کنی؟
گفتم: مادربزرگ می دونی الآن ساعت چنده؟
بذار واسه بعد، الآن می خوام بخوابم ملتمسانه گفت: لااقل راهنماییام کن.
در جواب گفتم: برو از بازار بگیر.
کمی ناراحت شد
و بدون گفتن شب به خیر رفت.
طفلکی صبح روز بعد رفته بود بازار و به تعدادی مغازه موبایل فروشی سر
زده بود که به گفته خودش درست و حسابی تحویلش نگرفته بودند.
میگفت: ننه، به محضی که به یکی شون گفتم چرا درست جواب نمیدین؟! این همه راه اومدم بازار ویچت بخرم! قاه قاه خندید. تازه دیدم همکارش هم داره چپ چپ نیگام می کنه که کمی مشکوک شدم و از مغازهش اومدم بیرون.
مادربزرگ گفت، به یکی از مغازه دارا که در جواب من لبخند ملیحی میزد، گفتم: عذر میخوام مگه سوال من خنده داره؟
گفت: مادر، شما احتمالاً نرم افزار بازار میخواین که برنامهی ویچت رو دانلود کنی؟
درست سر در نیاوردم اما واسه این که کم نیارم گفتم: درسته همین که شما میگین.
مغازه داره گفت: مادر، باید بری اینترنت و از اون جا دانلود کنی.
سرتون رو درد نیارم، مادربزرگ ادامه داد: میخواستم بگم ننه، من با این پا درد و کمر
دردم، با هزار گرفتاری اومدم بازار! حالا چطوری برم اینترنت بعد اون وقت با این سن
و سالم چه جوری دانلود کنم؟! که پیش خودم گفتم شاید باز ضایع بشم جلدی از مغازه
زدم بیرون...
نتیجه: یکی نیست بگه مادر بزرگ، آخه شما ویچتو میخواین چه کار؟ اونم این وقت شب!!!